تا زنگ سیه ز آینه ی دل نزداید


عکس رخ دلدار، در او خوش ننماید

در طرف چمن گر نکند جلوه رخ دوست


بر برگ گلی اینهمه بلبل نسراید

نور ازلی گر ندمد از رخ لیلی


از گردش چشمی دل مجنون نرباید

هرکو نکند بندگی پیر خرابات


بر روی دلش، جان، در معنی نگشاید

ای غمزده، تریاق محبت بکف آور


تاز هر غم دهر، ترا جان نگزاید

آیین طریقت بحقیقت بجز این نیست


کز شادی و غم، راحت و رنجت نفزاید

این بار امانت که شده قسمت وحدت


بر پشت فلک گر نهد البته خم آید